۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

ندای درونی

سلام...!

آدم جان...! مواظب باش "گم" نشوی در "روزمره" زندگی! اینها که می بینی، این چیزها که مرتب "توجه" ات را به آنها می دهی در "دل" اثر می گذارد و این "دل" "امانت" ی است که برای چیزهایی بس "بالا" تر و "به" تر به "تو" داده شده... "هدف" را "گم" نکنی چون چیزی که با تو "نمی ماند" حواست را پرت کرده! مراقب "خود" ات باش و "فراموش" نکن که این "لحظه" ها می گذرد و تو "می مانی" و "دل" ی که ساختی برای "خود" ...

"دل" را همچو "کودک" ی که پر از استعداد است و پر از انرژی ببین. آنچه برایش "خوب" است را به او بده و آنچه برایش خوب نیست را از او دور کن. مبادا لحظه ای بیاید که به خود بیایی و ببینی که "دل"، زیر "لحظه" ای که همچو ماشینی عبور می کرد "له" شد و این کودک وجودت دیگر جانی برای بودن ندارد... و مبادا هدف را فراموش کنی تا روزمره زندگی، "دل" را همچون کودکی که دوستی ناباب پیدا کرده از "حقیقت" "غافل" کند و در "غفلت" بزرگ شود مثل کسی که جز "وقت تلف کردن" چیزی نمی داند...

عادت بده این کودکت را تا "نگاه" و "توجه" اش به "حقیقت" باشد، آنچنان که گویا از همه "زندگی" برایش "هدف" ی جز خیره گشتن در "حقیقت" نیست... حتی اگر "حقیقت" را از پس "حجاب"ها گم کردی چشمانت را بر "گذشتنی" ها ببند تا "حقیقت" خود به یاری ات بیاید و در "دل" ات حلول کند و بدان که هرچه "گذشتنی" است شاید "سایه" ای از "حقیقت" باشد ولی خود، "بی شک" "گذشتنی" است.. و بسی "امیدوار" باش که "حقیقت" خود "مشتاق" رسیدن به "دل" ی باشد که "برای او می تپد" و در "انتظار" است تا به او خیره شود ...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خوشحال شدم خوندم وبلاگت رو
از طرف فریبرز
یاد قدیما بخیر، همه چیز خاطره شد

روزبه گفت...

قربان شما فکر کنم یا منظور خاصی داشتی و ما متوجه نشدیم، یا این که منظور خاصی نداشتی بلکه تازه جای کلید گیومه رو روی صفحه کلید پیدا کردی!

Unknown گفت...

منظور که داشتم اما جسارت هم نمی کنم...