۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

حسین


سلام...!

زنده نگه داشتن عاشورا برای گریه کردن های تکراری نبود و نیست. عزاداری در ابتدا بهانه ای بود تا در فضای خفقان سیاسی، یاد حسین، که از همه چیز گذشت تا تسلیم ستمگر نشود، زنده بماند، و تا فراموش نشود که نه فقط بهترین ها که بدترین ها هم در گروه مسلمانها هستند، که اصلا بدترین ها بدترین کارهایشان را به بهانه دین توجیه می کنند. زنده نگه داشتن عاشورا یعنی خوب بودن به اسم و ادعا و حتی سوابق و کارهای گذشته نیست، که به عمل است در هر لحظه. از این بالاتر، برای کسی که حسین را شناخت، عاشورا خود دلیلی بر اثبات حقیقتی فراتر از جهان ظاهر است، چرا که حسین کسی نبود که جان خود و همه عزیزترینانش را برای چیزی ظاهری یا بی پایه بدهد. امروز هم عزاداری برای حسین بهانه ایست برای زنده نگه داشتن اصولی که در زندگی روزمره گم می شوند بی آنکه بفهمی، اصولی که هرجا و هر لحظه به زندگی معنا می دهند و مسلمان بودن تو را محک می زنند، که مسلمانی حقیقی جز تسلیم در برابر حقیقت نیست. امروز شاید دیگر به ظاهر نیازی به عزاداری سنتی برای حسین نباشد که دیگر خفقانی نیست که حقایق در پس پرده گفته شود یا در شکل های خاص اما تا زندگی هست، زمانه برای یاد حسین تمام نمی شود که حسین استاد معنی دادن به زندگی است...

۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

مرگ آب

سلام...!
آب بریزید روی هم، می بریمتان در تلویزیون برای اعتراف،
در آمریکا فیزیک بخوانید، زندانیتان می کنیم،
در وبلاگ پر حرفی کنید، می بریم و آنقدر می زنیم که شاید هم بمیرید،
در کهریزک مقصر باشید اما ترفیع در انتظار شماست،
و اگر 3000 ملیارد تومان اختلاس کردید هم مراقبیم تا رسانه ها تنها حرف اول نام شما را ببرند تا آبرویتان نرود.
و ما نه تنها که مسلمانیم که بقای اسلام به بقای ماست. ما نماینده خدا هستیم!
...

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

ظلم...


«... دیروز بنده را تحدید می کنند به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، دهان گشادت را نمی بندی می گویم کاری انجام نمی دهم که لازم به بستن دهانم باشد می گویند وراجی زیاد می کنی، می گویم چیزی که می بینم ومیشنوم می نویسم،  می گویند هرکاری بخواهیم می کنیم هررفتاری را انجام میدهیم شما باید خفه شوید و اطلاع رسانی نکنید وگرنه خفه خواهید شد بدون نام ونشان! بدون اینکه کسی بداند چه برسر شما آمده! می گویند مردم فلسطین وبحرین در عذاب هستند و کسی نیست یادی از آنها کند شما وطن فروش هستید! بنده وامثال من وطن فروش نیستیم عاشق ملت خود هستیم شما هستید که بیگانه پرست و وطن فروش هستید. روز وشب تلفنهای تحدید آمیز قطع نمی شود گویی قرار است با هر سُخنی دهانمان را ببندیم  بنده به عنوان یک ایرانی می گویم من نمی توانم دربرابر این همه مصیبت سکوت کنم. بنده می گویم آقایان شما زیاد وراجی انجام می دهید و با این اراجیف کشور را به نابودی کشاندید. من سکوت نمی کنم حتی اگر قرار به رسیدن لحظه مرگ من باشد در هرکجای دنیا که باشم وتحدید از طرف هرکسی باشد برای بنده اهمیت ندارد.آقایان دهانتان را ببندید ظلم نکنید تا افشاگری نکنیم ...»

از آخرین نوشته «ستار بهشتی»، چند روز پیش از بازداشت و شهادت در زندان پلیس امنیت (+)

۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

بی ارادگی دموکراتیک و قورباغه پخته!

سلام...!

یکی از پارادوکس های بامزه و در عین حال مخرب زمان ما بی ارادگی دموکراتیک هست. به این معنی که در موضوعات حتی اگر دلیلی داری که موضوعی اشتباهه یا احتمالا یک پاسخ بهتری داره اما اکثریت ازش حمایت می کنن سکوت کنی و با نظر جمع مخالفت نکنی بلکه از نظر جمع حمایت کنی.  در اصلاح فنی به این موضوع می گن Groupthink. http://en.wikipedia.org/wiki/Groupthink برخی پا رو از این هم فراتر می ذارن و می گن  افراد نه در مقام عمل بلکه در مقام نظر هم باید بپذیرن که نظر جمع درست تره. این یعنی  بپذیری که تو اشتباه می کنی اگر نظرت با نظر جمع نمی خونه مستقل از دلیلت.

این موضوع در علم اخلاق عملی به عنوان یک آفت و تهدید در تصمیم گیری های عمومی مطرح می شه که می تونه باعث حذف خلاقیت، عدم اصلاح اشتباهات جمع و تسلیم شدن افراد و سکون جامعه بشه. بر این اساس یک گروه یا سازمان موفق که در اون تصمیم گیری ها گروهی هست هم سازمانی خواهد بود که در اون فضا به گونه ای هست که افراد به راحتی بتونن از مجموعه انتقاد کنن و اگر یک فرد نظر جدید و متفاوتی با نظر پذیرفته شده توسط جمع رو مطرح کرد افراد با دقت اون رو بررسی کنن و به سادگی در مقابلش موضع نگیرن یا ردش نکنن. درست در مقابل تصور برخی که تصور می کنن مخالفت با جمع درست نیست چون بر خلاف دموکراسیه! البته برقراری یک تعادل منصفانه در این موضوع برای جلوگیری از هرج و مرج خودش کار سختیه!

من این اخلاق رو به خصوص در جمع ایرانی ها دیدم که در موضوعات مختلف گویا نظرمون از قبل معلومه و به سادگی نقد منصفانه یا مستدل رو نمی پذیریم. به نظرم بعضی جمع های ما خود به خود به دلیل دسته بندی هایی که بین افراد همفکر شکل می گیره و تعامل با افراد با دیدگاه مخالف رو محدود می کنه به طرز محسوسی در دیدگاههاش راکد هست و نه تنها در اصول بلکه در عمل هم تنوع زیادی رو بر نمی تابه. این موضوع رو حتی بین جمع به اصطلاح روشنفکر و تحصیل کرده ایرانی هم می شه به خوبی دید. و جالب اینه که گویا حذف شدن عنصر مذهب هم تغییری در این فرهنگ ایجاد نمی کنه.

نتیجه Groupthink یک بی ارادگی دموکراتیک در میان افراد جامعه هست و ترکیب اون با تکنیک پختن قورباغه به سادگی می تونه یک جامعه رو به قهقرا ببره. تکنیک پختن قورباغه یعنی ایجاد تغییرات تدریجی طوری که افراد به دلیل سرعت کم تغییرات اهمیتی به اونها نمی دن اما با گذشت زمان بدون اینکه متوجه بشن کاملا تغییر می کنن. مثل قورباغه که اگر توی دیگ آب سرد بذاریدش رو اجاق چون آب به تدریج  گرم می شه متوجه تغییر دما نمی شه و تا پخته شدن حرکتی برای رها شدن انجام نمی ده حتی اگر روی دیگ باز باشه و بتونه بپره بیرون. این فرهنگ به خصوص می تونه مورد سو استفاده افرادی قرار بگیره که می خوان به تدریج جامعه ای رو تغییر بدن تا جایی که اموری که در زمانی قباهتش برای جمع کاملا معلومه در زمانی دیگه هیچ قباهتی نداشته باشه. نکته اینجاست که این ترکیب مستقل از محتوای اون می تونه نتیجه بخش باشه، چه در مسیر رشد و ارتقای فرهنگی جامعه و چه در مسیر رکود و افزایش بی اخلاقی و ظلم و فساد در جامعه. نه چون شرایط خوب تعریف نداره که چون تدریجیه و هرچه که هست تبدیل به عادت می شه و خودش خوب تلقی می شه حتی اگر نتیجش نابودیه...

حالا فعلا تا همینجا بمونه من برم دوش بگیرم...!

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

جزئیات 3

سلام...!

یادمه وقتی دانشجوی لیسانس عمران بودیم، دکتر افشار رئیس وقت دانشکده تو سخنرانی افتتاحیه سال جدید تحصیلی گفت اگر از دانشجوهایی که درس استاتیک رو پاس کردن بخوای که یه تیر ساده رو تحلیل کنن، با اطمینان کامل تیر رو بر اساس روابط استاتیک تحلیل می کنن و نتایج رو ارائه می دن اما اگر از دکتر کاوه که بالای 300 تا مقاله تحقیقاتی و چند ده کتاب فارسی و انگلیسی تو رشته سازه چاپ کرده همین سوال رو بپرسی ممکنه کلی جزئیات رو بپرسه و آخرش هم با تقریب جواب سوال رو بده. خلاصه اینکه وقتی ما نسبت به موضوعات علممون زیاد می شه تازه متوجه اهمیت جزئیاتی می شیم که پیش از این کاملا نسبت بهشون بی تفاوت بودیم. نکته اینجاست که ما خیلی موقع ها نه تنها جزئیات رو نمی دونیم بلکه اساسا از وجودشون هم بی خبریم و حتی گاه احتمال نمی دیم که جزئیاتی هم وجود داشته باشه که نتیجه گیری ما رو تحت الشعاع قرار بده.

نتیجه اینکه حتی در مواردی که ما اطمینان بالایی در نتیجه گیریمون داریم، باز هم ممکنه جزئیاتی وجود داشته باشه که نسبت بهشون بی اطلاعیم. ممکنه حالت خاصی رو فهمیده باشیم که اگر جزئیاتش تغییر کنه نتیجه گیری ما دیگه معتبر نباشه. این به خصوص در مواردی که درباره دیگران قضاوت می کنیم مهم می شه. وقتی فکر می کنیم کسی باید تصمیمی رو می گرفت که نگرفت یا کاری رو می کرد که نکرد و بر عکس ما واقعا ممکنه و احتمالش هم زیاده که در اشتباه باشیم. 

مساله قضاوت درباره دیگران معمولا تحت عنوان یک امر غیر اخلاقی مطرح می شه اما من اینجا این رو نه از منظر اخلاق بلکه از نقطه نظر حقیقت شناسی مطرح کردم. یعنی چون به احتمال قابل توجه قضاوت ما درباره اونها "نادرست" هست این کار "درست"ی نیست.

این نتیجه گیری از یه جهت دیگه هم جالبه و اون اساسا از نقطه نظر مبنای تعیین قوانین اخلاقی هست. طبق نظر برخی فلاسفه اسلامی مبنای اخلاق تطابق با حقیقت هست. یعنی اگر قانونی اخلاقی شمرده می شه برای اینه که با حقیقت همخوانی داره. البته اگر قبول کنیم که چیزی به نام غیب وجود داره (شرط ایمان) و پس موجوداتی خارج از حیطه درک و شناخت مستقیم ما هم وجود دارن، اونوقت می شه پذیرفت که برخی قوانین اخلاقی می تونه بر مبنای حقایقی باشه که وجود دارن اما ما مستقیما درکشون نمی کنیم. مثلا همونطوری که چاقو می تونه جسم انسان رو زخمی، ضعیف و در نهایت هلاک کنه، دروغ، حسادت یا غرور هم می تونن به روح انسان یا قوای معنوی انسان آسیب جدی بزنن و کاری کنن که انسان از نقطه نظر روحانی هلاک بشه (چون ما رو به درکیغیر واقعی از امور می کشونن). با این نگاه، اخلاقیات اموری واقعی هستن و نه قواعدی ساخته ذهن بشر. مثل قوانین فیزیک که خود قانون رو نمی شه دید و لمس کرد اما از روی آثارش می شه متوجه وجودش شد.

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

جزئیات 2

سلام...!
اهمیت جزئیات و نقش اونها در دقیق شدن قضاوت ها با بالا رفتن اهمیت موضوع بیشتر و بیشتر می شه تا جایی که ممکنه در شرایطی، رفتار یک فرد در انجام یک جنایت هولناک، در صورت اطلاع ما از جزئیات ماجرا کاملا منطقی به نظر بیاد، یا ارزش کاری که  یک به ظاهر قهرمان انجام داده با اطلاع ما از جزئیات ماجرا کاملا اهمیت خودش رو از دست بده. 
در این میون، موضوعی که مدتها ذهن من رو به خودش مشغول کرده اینه که این مفهوم دینی که خدا در روز قیامت درباره همه مردم قضاوت می کنه یعنی چی. اصلا چطور ممکنه که بشه درباره همه کارهای همه آدمها در همه شرایط و زمانها و مکانها قضاوتی دقیق و کامل داشت. تو قرآن دو بار اومده که دو نفر، یکی حضرت ابراهیم و یکی یک فرد عادی، از خدا سوال پرسیدن که چطور مرده ها رو زنده می کنه و خدا در هر دو مورد در مقابل چشمانشون این کار رو انجام داد. فکر می کنم اگر مثلا به من این فرصت داده می شد که از خدا سوالی بپرسم، به جای سوال درباره اینکه چطور مرده ها زنده می شن، از خدا می پرسیدم چطوری درباره مردم قضاوت می کنی...

این نوشته ادامه دارد...

۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

جزئیات

سلام...!

یکی از خصوصیات متداول ما آدمها اینه که تو مسائلی که بهشون علم کامل نداریم اما حالا به هر دلیل می خوایم دربارشون تصمیمی یا نظری یا ایده ای داشته باشیم، تا اونجا که می شه موضوع رو ساده می کنیم و بعد هم برای مدل ساده شده اون موضوع یه حکم و قضاوت کلی می کنیم. این موضوع درباره مسائلی که واسمون مهمه البته بر عکس می شه. گاهی اونقدر وارد جزئیات می شیم که حتی اطرافیان و نزدیکانمون رو هم ممکنه شاکی کنیم یا ممکنه اینقدر روش وقت بذاریم که خودمون هم تا حدی خسته شیم. اما واقعیت اینه که همه چیز جزئیات داره و خیلی موقع ها این جزئیات می تونن در قضاوت نهایی تاثیر داشته باشن. از اون طرف ابعاد و اهمیت موضوع هم ممکنه وقتی وارد جزئیات بشی تغییر کنه. مثلا اگرکسی  به من درباره یک موضوع که آشنایی کمی باهاش دارم یک جمله بگه ممکنه برام اونقدر جالب توجه به نظر نیاد. اما اگر همون موضوع رو با جزئیات مفصل مطرح کنن جالب بشه و بر عکس! خلاصه اینکه در عین اینکه جزئیات می شه خیلی مهم باشه اما مغز ما انگار به بهونه های مختلف، از دغدغه مدیریت زمان گرفته تا وجود اولویت های دیگه، به طرز غیر منصفانه و تبعیض آمیزی حد ورود به جزئیات رو برای موضوعات متفاوت، متفاوت در نظر می گیره و در نتیجه در قضاوتها به طوری خود به خودی احتمال اشتباه در قضاوت رو در موضوعاتی که دغدغه اصلی مون نیستن افزایش می ده...

این مطلب ادامه دارد...

۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

کودکستان زندگی

سلام...!

دل امید عبور دارد از کودکستان زندگی...کودکستانی که در آن اسباب بازی های آدمها جنسش تغییر نمی کند فقط ظاهرش بزرگتر و پیچیده تر و به تبع اینها گرانتر می شود. برای همین هم آدمها مجبور می شوند بخش بزرگی از وقت و توجه خود را صرف درآوردن پولی کنند که می توانند با آن اسباب بازی های جدیدشان را بخرند. در این میان تکنولوژی هم با ساختن و نمایش دادن اسباب بازی های جدیدتر آدمها را تحریک می کند تا دوباره دلشان از این جدید تر ها بخواهد و در نتیجه باز تلاش تا پول بیشتری در بیاورند برای خریدنشان و زندگی ادامه می یابد تا آن یک لحظه...!

اتاقک تاریک 4

سلام...!

درباره تصمیمات فردی علی رغم همه تئوری هایی که مطرح می شه در نهایت نمی شه همزمان وجود انسان رو محدود به بخش مادی او دونست و تصمیمات او رو هم نتیجه فعل و انفعالات شیمیایی درون بدنش و همزمان افراد رو به خاطر تصمیماتشون مورد انتقاد و احیانا اعتراض قرار داد. به بیان دیگه اگر ما و شاید همه انسانها به طور طبیعی از سایر افراد انتظاراتی داریم که اگر اونها عملکردشون منطبق با اون انتظارات نباشه ما اونها رو شایسته اعتراض و حتی مجازات می دونیم، این خود به خود، به این منتهی می شه که ما برای افراد وجودی فراتر از وجود مادی و فیزیوشیمیایی شون قائلیم، چون اگر غیر از این بود، تصمیمات فرد نتیجه خود به خودی فرایندها در جسمش می بود و در نهایت علی رغم ظاهر پیچیده، تصمیمات آدمها تفاوت ماهوی با افتادن سیب از روی درخت نداشت و کسی سیب رو مسئول افتادنش از درخت نمی دونه! در نتیجه کسی که بر مادی بودن وجود انسان تاکید کنه خود به خود حق هرگونه اعتراض به عملکرد دیگران رو از خودش سلب می کنه چون خود به خود کسی رو مسئول عملکردش نمی دونه.

اما اگر وجود انسان رو به عنوان موجودی بیش از یک ترکیب فیزیکی و شیمیایی به رسمیت بشناسیم، تصمیمات او رو هم در حیطه ای فراتر از وجود جسمی او باید جستجو کرد، حیطه ای که به دلیل ماهیت ناشناخته اش به ما امکان کمی برای بررسی مستقیم اون می ده و بیشتر از طریق آثارش قابل درک و تحلیل هست. اگر این نتیجه گیری رو قبول کنیم خود به خود به وجود عالمی غیر از عالم ماده ایمان آوردیم! عالمی که مستقیما قابل مشاهده نیست اما گویی اتفاقات عالم ماده، حداقل در حد تصمیمات انسان و تاثیر اون بر سرنوشت فرد و جامعه،  به میزان قابل توجهی متاثر از تصمیماتی هست که در اون عالم گرفته می شه.

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

اتاقک تاریک 3

سلام...!

وقتی مقالات مرتبط با فعالیت مغز انسان و نحوه تصمیم گیری در اون رو می خونیم، می بینیم که ماجرا واقعا پیچیده است و ارزیابی  اینکه کدوم نظریه درسته و مثلا چطور شد که آقای احمدی نژاد تصمیم گرفت سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور رو منحل کنه یا جرج بوش تصمیم گرفت به عراق حمله کنه یا حتی اینکه من تصمیم گرفتم به تغییرات در آیین نامه انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه رای مثبت بدم کار ساده ای نیست. شاید بشه گفت سوال اساسی اینه که اولا چقدر یک فرد در تصمیماتی که می گیره مسئوله و ثانیا چقدر تصمیمات فردی در سرنوشت خودش، اطرافیانش و جامعه بشری تاثیر گذارن.

در باره این دو سوال اساسی شاید بشه ساعتها نوشت و بحث کرد اما مستقل از پاسخی که به این سوالها داده می شه عملکرد رایج در شاید تمام جوامع بشری شباهت زیادی با هم داره. شاید در تمام جوامع بشری مستقل از نوع مجازات، در اصل اینکه فردی که مثلا قانون شکنی کرده مسئول هست و باید مجازات بشه شکی نیست. ممکنه البته در مواردی بحث بشه که مثلا در شرایط خاص قانون شکنی فردی موجه بوده باشه یا اینکه قانونی که شکسته شده به جا و درست نیست اما خود همین بحث ها خود تاکیدی بر این اصل پذیرفته شده هست که افراد در برابر عملکردشون مسئولن و اگر عملشون موجه نباشه باید پاسخگو باشن.

از طرف دیگه در تمام جوامع بشری افرادی هستن که به عنوان قهرمان مورد تجلیل قرار می گیرن و مستقل از اینکه اون افراد چه کسانی هستن، شاید کمتر فردی از اعضای جامعه و کمتر جامعه ای از جوامع بشری رو بشناسیم که فرد یا افرادی رو به خاطر دستاوردی یا الگویی که برای جامعه به وجود آوردن تحسین نکنن. حالا اینکه اون قهرمان داروین هست یا بوعلی سینا یا کورش یا گاندی یا انیشتین ممکنه بین افراد و گروهها اختلاف نظر وجود داشته باشه، اما اصلی که بین همه اینها مشترک هست اینه که آدمها عملکرد اون قهرمان رو در سرنوشت سایر آدمها موثر می دونن یعنی عملکرد فردی می تونه در عملکرد جامعه تاثیر جدی داشته باشه و اون فرد برای اثری که گذاشته شایسته تقدیر هست.

این نوشته ادامه دارد...

۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

اتاق تاریک 2

سلام...!

حالا که کار به اینجا رسید بذارین این رو هم بنویسم که گروهی هم البته همزمان با برخی از مواضع بالا، اصولا تصمیم گیری های هر انسانی رو نتیجه شرایط محیطی و گذشته ای می دونن که تقریبا خود فرد هیچ اختیاری در تعیینش نداشته. حالا برخی این رو به جبری که خدا بر جهان حاکم کرده تعبیر می کنن و گروهی هم اصولا این رو بیشتر یک پروسه شیمیایی در درون بدن انسان می دونن. یعنی با توجه به شرایط افراد تحت تاثیر فعل و انفعالات شیمیایی درون بدنشون تصمیمی رو می گیرن که در واقع انتخاب اونها در اون مطرح نبوده. 

اگر همه اینها رو به هم وصل کنیم نتیجه این می شه که یا خدا و یا یک مجموعه انفعالات شیمیایی منشا تصمیماتی هستن که در اتاقک تاریک برای مردم جهان گرفته می شه

این نوشته ادامه دارد...

اتاق تاریک 1

سلام...!

برخی از مردم و حتی گروهی از طبقه به اصطلاح روشنفکر منتقد درباره حکومت ایران بر این تصور هستند که یک گروه خاص (و شاید یک نفر) در پشت درهای بسته اتاق مدیریت کشور، تمامی تصمیمات مهم رو بر اساس منافعی که برای خودش تصور می کنه می گیره و بسیاری از اتفاقات اگرچه به نظر می رسه که نتیجه یک تصمیم گیری از جایی خارج از اون اتاقه، اما در حقیقت باز هم نمایشی طراحی شده در اتاق مدیریت کشوره. از کاندیداتوری خاتمی (و حتی موسوی) در انتخابات ها گرفته تا باخت تیمهای ملی در برخی روزهای عزاداری مذهبی جزو اموری هستن که در حیطه این دسته اتفاقات طبقه بندی می شن. گروهی پا رو فراتر می ذارن و اصولا معتقدن که اون اتاق مدیریت اصلا در داخل کشور نیست بلکه در جایی خارج از کشور قرار داره، شاید در انگلیس و شاید هم در امریکا. گروهی از همین افراد البته در کنار گروهی دیگه که طرفدار نظام جمهوری اسلامی هستن اساسا معتقدن همه تصمیمات مهم در کل جهان غرب هم، و به طور خاص انگلیس و امریکا، در اتاق تاریکی توسط چند ثروتمند که احتمالا یهودی هستن گرفته می شه. جالبه که دیدگاه آخر گاهی توسط مراجع نیمه رسمی در ایران به صورت علنی مطرح می شه و شاید به همین دلیل با غرب به صورت یک مجموعه یکپارچه برخورد می شه..

این نوشته ادامه دارد...

۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

گواهی

سلام...!

...و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم گفتند چرا گواهى داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم...
اعراف 172

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

کارها و سالها

سلام...!

سال نو و لحظه لحظه های نو مبارک... گرچه شاید نام سال ها و ماهها  قراردادهایی باشند برای راحت تر کردن کار آدمها در اداره عمری که تنها یک بار تکرار می شود و هیچ دو لحظه اش مانند هم نیست. چه بسا لحظات پایانی اسفند ماه که همه تمام شدنشان را انتظار می شکند برای برخی مفید تر و پر فرصت تر باشد از بهار و چه بسا لحظاتی که به گمان اینکه مهم نیستند از دست می روند...

... و اما در این میان و در میانه زندگی به اصطلاح مدرن، ماییم و انبوه کارهای روزمره ای که گویا هیچ گاه تمام نمی شوند و ما را نه فقط در اندیشه انجامشان که در نگرانی تعداد زیاد کارها و زمان محدود نگه می دارد و نگرانی مدام برای کارهایی که عقب افتاده یا به زودی می افتند...

و من بی خیالم تا جایی که بشود! که سالهاست تماشاچی خودمم در لحظه هایی که کارها انبار شده و کارهای جدید هجوم می آورند. دلهره و اضطراب، اگرچه خوبند برای تحریک به تلاش بیشتر، اما خود گاه می شوند مشکل ... شاید راهش این باشد که تلاش کنی همیشه برای بد ترین اتفاق آماده باشی... شاید...


۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

خاتمی و گلشیفته

سلام...!

وقتی گلشیفته تنش را در برابر دوربینی نمایش داد که می دانست او را برابر چشمان بسیاری برهنه نشان می دهد دوست داشتم به او "اعتراض" کنم، نه برای اینکه من خدایی بودم که او باید سخن مرا پیروی کند، که برای اینکه او دخترجوانی است که برای پیشرفت راهی را انتخاب کرده که در سرزمین او پسندیده نیست و شاید نزد خدایش هم. و این تابو شکنی اگر برای امری بزرگ یا دستاوردی بزرگ بود، که نبود، شاید براش توجیهی بود. اما حالا آنچه او برای خودش و خانواده اش و آینده اش خرید شاید گران باشد. و من دوست داشتم ای کاش می شد من و دیگرانی چون من صدای "مراقب باش" خود را از موضع کسی که برای او ارزش قائل است به گوشش می رساندیم بدون آنکه  با او دشمن باشیم یا بیگانه. من دوست داشتم اعتراض ما از جنس اعتراض یک عضو خانواده بود، از سر دلسوزی، نه طلبکاری. و نگرانی از این که در جامعه ای که بی اخلاقی همه گیر شده او هم رهبری جدید باشد برای نسل جوانی که در پی الگو به او و همچو او نگاه می کنند. در این میان البته دوستانی این اعتراض را نادرست می پنداشتند و بلکه به اعتراض، اعتراض کردند. می گفتند که این یک تصمیم شخصی بوده و به کسی مربوط نیست و از آن بالاتر معلوم نیست اصلا این کار اشتباه بوده باشد.

وقتی خاتمی رای داد، که بعید نبود از او اما شاید انتظارش هم نبود، با خود گفتم سیاستمداریست که اینگونه را به صلاح دیده. اما زود بود که اعتراض و تحلیل ها یکی پس از دیگری نمایان شد. همانها که به "آن اعتراض قبلی" معترض بودند خود جزو معترضین شدند. اعتراضی نه از جنس نصیحت به عضوی از خانواده که از جنس کینه ای قدیمی که سر باز کرده و حجتی روشن که تکلیف را تمام کرد و چه و چه. اعتراضی توام با بی حرمتی و طلبکاری که او حق نداشت چنین کند. و برداشت من این بود که این اعتراض نه برای این بود که می گویند پیش از این گفته بود "رای نمی دهم"، که گویا پیش از این هم حق نداشت جز این بگوید، که پیش از این هم معترض بودیم که چرا آنچه ما می خواهیم را نمی گوید، بلکه او با رای خود "به خونهایی که ریخته شد و ستمدیدگانی که ستم دیدند خائن شد". و گمان من این بود که این همه هیایو از سر نرسیدن زور ما به آنانی بود که واقعا ظلم کرده اند و ما نشسته در سنگر خارجه چه کاره ایم که برای قدم قدم های یک سیاستمدار که یک شهروند که در محیطی کاملا متفاوت به دنبال راهی است تا آنگونه که خود می تواند کاری کند حق تعیین تکلیف قائلیم و برای او حق تشخیص نه. و این تازه برای بار چندم بود که بسیاری حرکت او را نشانی آشکار از نیت ناپاک یا ضعف آشکار او در عمل بدانند و سوال اینکه شما که پیش از این گفته بودید که از او نا امید شده اید برای چه  امروز دوباره این همه شگفت زده و متعجبید، مگر او را به زعم خود پیش از این هم نمی شناختید. و من از همان ابتدا گمانم این بود که اصلا می شود که برای او درست این باشد که رای بدهد و برای ما مردم نه. و آیا هجوم ما به او به سود ماست و یا به سود کسانی که سالها پیش نشان دادند که نه او و نه ما را عضو خانواده نمی دانند؟ و چرا ما در پاره پاره کردن خانواده خوداینهمه تواناییم؟

و من هنوز با برخی اختلاف نظر دارم در این دو اعتراض، اما همه مان را از یک خانواده می بینم و خوشبینانه امیدوارم که همین  موضع دلیلی کافی برای برخی نباشد که مرا عضو این خانواده ندانند.

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

نرم نرمک می رسد اینک بهار...

سلام..!

...ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم،
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب،

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار...
... خوش به حال روزگار

شعر از فریدون مشیری
دمت گرم فریدون... دمت گرم بیژن... خیلی زحمت کشیدین...

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه