۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۱, شنبه

Thinking...

Salam...!

So I think a lot, it is like I am always thinking, so much that it never stops, and so deep that is has no limits, and so randomly jumping from one topic to another that it is sometimes hard to keep a track of how I reach to a topic, from one idea to another, from a question to another, from a spiritual connection to another. It is like my attention is riding a floating boat in a large ocean under small or large waves coming from every direction and moving the boat constantly. The boat is also influenced by winds and currents, moving it all the time. Of course my ocean has variable moods, sometimes stormy but mostly calm. There are times that the boat arrives at an unknown beautiful island with so much to discover! It is like I am living inside my imaginary world but also try to remain connected to this world and the other, which I can distinguish it from my imagination, sometimes....

This world, especially recently, is getting a lot of my attention and time though, not letting me enjoy my time as much in my ocean, but I am just so used to boating that I am trying to get better in multitasking, keeping the track of my presence in both of the worlds, and possibly the third one, the other real world, at the same time (like now, 11:19pm Saturday night trying to stay focused on work!). God save me from myself...!

Back to writing

Salam...!

I am back, just decided to start writing again, but in English! Not because I have forgotten my heritage, or because I am looking for a different audience, or anything like that; I don't mind if no one reads my blog after all. I do like to share my thoughts with those possibly interested, but more importantly, I write because I like writing and it even helps me organize my thoughts, and of course log them somewhere, so I can read them later. It has happened before when I read my past writings and just get surprised, not just because I don't remember I ever wrote them, but not even remember myself being so into some of those topics in the past. Yeah, so I am writing again and this time in English because now it seems almost equal in terms of communication for me to write in either Farsi or English, even maybe it is easier sometimes to communicate in English than in Farsi, and of course the keyboard is the main problem. After switching from Windows to Mac, I am totally lost when trying to type is Farsi. It is just so time-consuming and inefficient for me to try to type in Farsi now, so it just makes more sense to write in English, and I don't mind it. So I am back and I am going to write in English...

۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

باز کردن

سلام...!

طالب محتوای گاوصندوق را بگو به جای کنکاش با آن به دنبال کلید باشد.


و آنکه کلیدی را گم کرد و هرچه گشت آن باز نیافت می داند که "می شود چیزی آن بیرون باشد که یافتنی باشد اما یافتنش آسان نیست" و این نه از این روست که او از تو فرار می کند، که شاید او همانجاست که روزی از او جدا شدی یا کسی جا به جایش کرده.

و می شود که هر گاو صندوق کلید خودش را بخواهد. پس اگر با کلید دیگری گاو صندوقت باز نشد، "باز کردن" را افسانه نخوان

و آنکه همچنان "فقط بازی می کند" را بگو "مرگ در راه است" و تو اگر می خواهی مرگت ورود به سیاه چالی نباشد که هیچ از آن نمی دانی و برای بعدش هیچ کردن نتوانی و "اگر می دانی که نمی دانی، بخواه و تلاش کن که در فرصت محدود  که مانده بدانی". که شاید پس از این پشیمان شوی بی آنکه دیگر کاری توانی. و دل به آنان که باز کردن را افسانه می خوانند مده که استدلال اینان (که نیافتی پس نیست) به عقل و تجربه باطل است. بلکه به دنبال راهنمایی باش که خود اهل یافتن و باز کردن باشد.


  

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

حسین


سلام...!

زنده نگه داشتن عاشورا برای گریه کردن های تکراری نبود و نیست. عزاداری در ابتدا بهانه ای بود تا در فضای خفقان سیاسی، یاد حسین، که از همه چیز گذشت تا تسلیم ستمگر نشود، زنده بماند، و تا فراموش نشود که نه فقط بهترین ها که بدترین ها هم در گروه مسلمانها هستند، که اصلا بدترین ها بدترین کارهایشان را به بهانه دین توجیه می کنند. زنده نگه داشتن عاشورا یعنی خوب بودن به اسم و ادعا و حتی سوابق و کارهای گذشته نیست، که به عمل است در هر لحظه. از این بالاتر، برای کسی که حسین را شناخت، عاشورا خود دلیلی بر اثبات حقیقتی فراتر از جهان ظاهر است، چرا که حسین کسی نبود که جان خود و همه عزیزترینانش را برای چیزی ظاهری یا بی پایه بدهد. امروز هم عزاداری برای حسین بهانه ایست برای زنده نگه داشتن اصولی که در زندگی روزمره گم می شوند بی آنکه بفهمی، اصولی که هرجا و هر لحظه به زندگی معنا می دهند و مسلمان بودن تو را محک می زنند، که مسلمانی حقیقی جز تسلیم در برابر حقیقت نیست. امروز شاید دیگر به ظاهر نیازی به عزاداری سنتی برای حسین نباشد که دیگر خفقانی نیست که حقایق در پس پرده گفته شود یا در شکل های خاص اما تا زندگی هست، زمانه برای یاد حسین تمام نمی شود که حسین استاد معنی دادن به زندگی است...

۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

مرگ آب

سلام...!
آب بریزید روی هم، می بریمتان در تلویزیون برای اعتراف،
در آمریکا فیزیک بخوانید، زندانیتان می کنیم،
در وبلاگ پر حرفی کنید، می بریم و آنقدر می زنیم که شاید هم بمیرید،
در کهریزک مقصر باشید اما ترفیع در انتظار شماست،
و اگر 3000 ملیارد تومان اختلاس کردید هم مراقبیم تا رسانه ها تنها حرف اول نام شما را ببرند تا آبرویتان نرود.
و ما نه تنها که مسلمانیم که بقای اسلام به بقای ماست. ما نماینده خدا هستیم!
...

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

ظلم...


«... دیروز بنده را تحدید می کنند به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، دهان گشادت را نمی بندی می گویم کاری انجام نمی دهم که لازم به بستن دهانم باشد می گویند وراجی زیاد می کنی، می گویم چیزی که می بینم ومیشنوم می نویسم،  می گویند هرکاری بخواهیم می کنیم هررفتاری را انجام میدهیم شما باید خفه شوید و اطلاع رسانی نکنید وگرنه خفه خواهید شد بدون نام ونشان! بدون اینکه کسی بداند چه برسر شما آمده! می گویند مردم فلسطین وبحرین در عذاب هستند و کسی نیست یادی از آنها کند شما وطن فروش هستید! بنده وامثال من وطن فروش نیستیم عاشق ملت خود هستیم شما هستید که بیگانه پرست و وطن فروش هستید. روز وشب تلفنهای تحدید آمیز قطع نمی شود گویی قرار است با هر سُخنی دهانمان را ببندیم  بنده به عنوان یک ایرانی می گویم من نمی توانم دربرابر این همه مصیبت سکوت کنم. بنده می گویم آقایان شما زیاد وراجی انجام می دهید و با این اراجیف کشور را به نابودی کشاندید. من سکوت نمی کنم حتی اگر قرار به رسیدن لحظه مرگ من باشد در هرکجای دنیا که باشم وتحدید از طرف هرکسی باشد برای بنده اهمیت ندارد.آقایان دهانتان را ببندید ظلم نکنید تا افشاگری نکنیم ...»

از آخرین نوشته «ستار بهشتی»، چند روز پیش از بازداشت و شهادت در زندان پلیس امنیت (+)