۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

گواهی

سلام...!

...و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم گفتند چرا گواهى داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم...
اعراف 172

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

کارها و سالها

سلام...!

سال نو و لحظه لحظه های نو مبارک... گرچه شاید نام سال ها و ماهها  قراردادهایی باشند برای راحت تر کردن کار آدمها در اداره عمری که تنها یک بار تکرار می شود و هیچ دو لحظه اش مانند هم نیست. چه بسا لحظات پایانی اسفند ماه که همه تمام شدنشان را انتظار می شکند برای برخی مفید تر و پر فرصت تر باشد از بهار و چه بسا لحظاتی که به گمان اینکه مهم نیستند از دست می روند...

... و اما در این میان و در میانه زندگی به اصطلاح مدرن، ماییم و انبوه کارهای روزمره ای که گویا هیچ گاه تمام نمی شوند و ما را نه فقط در اندیشه انجامشان که در نگرانی تعداد زیاد کارها و زمان محدود نگه می دارد و نگرانی مدام برای کارهایی که عقب افتاده یا به زودی می افتند...

و من بی خیالم تا جایی که بشود! که سالهاست تماشاچی خودمم در لحظه هایی که کارها انبار شده و کارهای جدید هجوم می آورند. دلهره و اضطراب، اگرچه خوبند برای تحریک به تلاش بیشتر، اما خود گاه می شوند مشکل ... شاید راهش این باشد که تلاش کنی همیشه برای بد ترین اتفاق آماده باشی... شاید...


۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

خاتمی و گلشیفته

سلام...!

وقتی گلشیفته تنش را در برابر دوربینی نمایش داد که می دانست او را برابر چشمان بسیاری برهنه نشان می دهد دوست داشتم به او "اعتراض" کنم، نه برای اینکه من خدایی بودم که او باید سخن مرا پیروی کند، که برای اینکه او دخترجوانی است که برای پیشرفت راهی را انتخاب کرده که در سرزمین او پسندیده نیست و شاید نزد خدایش هم. و این تابو شکنی اگر برای امری بزرگ یا دستاوردی بزرگ بود، که نبود، شاید براش توجیهی بود. اما حالا آنچه او برای خودش و خانواده اش و آینده اش خرید شاید گران باشد. و من دوست داشتم ای کاش می شد من و دیگرانی چون من صدای "مراقب باش" خود را از موضع کسی که برای او ارزش قائل است به گوشش می رساندیم بدون آنکه  با او دشمن باشیم یا بیگانه. من دوست داشتم اعتراض ما از جنس اعتراض یک عضو خانواده بود، از سر دلسوزی، نه طلبکاری. و نگرانی از این که در جامعه ای که بی اخلاقی همه گیر شده او هم رهبری جدید باشد برای نسل جوانی که در پی الگو به او و همچو او نگاه می کنند. در این میان البته دوستانی این اعتراض را نادرست می پنداشتند و بلکه به اعتراض، اعتراض کردند. می گفتند که این یک تصمیم شخصی بوده و به کسی مربوط نیست و از آن بالاتر معلوم نیست اصلا این کار اشتباه بوده باشد.

وقتی خاتمی رای داد، که بعید نبود از او اما شاید انتظارش هم نبود، با خود گفتم سیاستمداریست که اینگونه را به صلاح دیده. اما زود بود که اعتراض و تحلیل ها یکی پس از دیگری نمایان شد. همانها که به "آن اعتراض قبلی" معترض بودند خود جزو معترضین شدند. اعتراضی نه از جنس نصیحت به عضوی از خانواده که از جنس کینه ای قدیمی که سر باز کرده و حجتی روشن که تکلیف را تمام کرد و چه و چه. اعتراضی توام با بی حرمتی و طلبکاری که او حق نداشت چنین کند. و برداشت من این بود که این اعتراض نه برای این بود که می گویند پیش از این گفته بود "رای نمی دهم"، که گویا پیش از این هم حق نداشت جز این بگوید، که پیش از این هم معترض بودیم که چرا آنچه ما می خواهیم را نمی گوید، بلکه او با رای خود "به خونهایی که ریخته شد و ستمدیدگانی که ستم دیدند خائن شد". و گمان من این بود که این همه هیایو از سر نرسیدن زور ما به آنانی بود که واقعا ظلم کرده اند و ما نشسته در سنگر خارجه چه کاره ایم که برای قدم قدم های یک سیاستمدار که یک شهروند که در محیطی کاملا متفاوت به دنبال راهی است تا آنگونه که خود می تواند کاری کند حق تعیین تکلیف قائلیم و برای او حق تشخیص نه. و این تازه برای بار چندم بود که بسیاری حرکت او را نشانی آشکار از نیت ناپاک یا ضعف آشکار او در عمل بدانند و سوال اینکه شما که پیش از این گفته بودید که از او نا امید شده اید برای چه  امروز دوباره این همه شگفت زده و متعجبید، مگر او را به زعم خود پیش از این هم نمی شناختید. و من از همان ابتدا گمانم این بود که اصلا می شود که برای او درست این باشد که رای بدهد و برای ما مردم نه. و آیا هجوم ما به او به سود ماست و یا به سود کسانی که سالها پیش نشان دادند که نه او و نه ما را عضو خانواده نمی دانند؟ و چرا ما در پاره پاره کردن خانواده خوداینهمه تواناییم؟

و من هنوز با برخی اختلاف نظر دارم در این دو اعتراض، اما همه مان را از یک خانواده می بینم و خوشبینانه امیدوارم که همین  موضع دلیلی کافی برای برخی نباشد که مرا عضو این خانواده ندانند.

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

نرم نرمک می رسد اینک بهار...

سلام..!

...ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم،
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب،

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار...
... خوش به حال روزگار

شعر از فریدون مشیری
دمت گرم فریدون... دمت گرم بیژن... خیلی زحمت کشیدین...