۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

دایورسیتی

سلام...!

هیچ به این فکر کردین که چقدر کار سختیه که آدم بخواد جای خدا باشه! من بیشتر منظورم این جنبه ماجراست که باید درباره هرکسی متناسب با شرایط خودش قضاوت کنی و نمی شه از همه توقع یکسانی داشت. خوب البته ممکنه یکی بگه کی گفته که ما باید درباره آدمها قضاوت کنیم بلکه از اون بالاتر در فکر جای خدا بودن باشیم! من هم قبول دارم، و اصلا مرتب برام پیش اومده که نسبت به قضاوت افراد درباره دیگران با اونها مخالفت کنم چون می گم شما از کجا می دونین شاید اون در یک فضای ذهنی کاملا متفاوتی به این نتیجه رسیده. یعنی من هرچقدر گاهی اعتماد به نفس دارم که مثلا یک موضوع اعتقادی یا ایدئولوژیک درسته به همون حد وسواس دارم که آدم حسن نیت افراد رو زیر سوال نبره. سر همین موضوع هم مرتب از سالها پیش تا به حال با این و اون بحثم می شه... خوب یعنی که ما نمی خوایم جای خدا باشیم باباجان من! آی هوپ ایت ایز کلیر!

امروز هم که نتایج یه نظرسنجی ساده رو که بین برخی بچه های این روستای مدرن برگزار شده بود مرور می کردم دوباره این افکار تو ذهنم تداعی شد. واقعا که چقدر آدمهای مختلف متفاوت فکر می کنن و واقعا که چقدر جالبه که یه تعداد آدم که در نگاه اول به نظر میاد مشترکات زیادی دارن چقدر روشهای متفاوتی رو برای اداره یک برنامه ثابت انتخاب می کنن. مرور این تفاوتها به آدم کمک می کنه راحت تر با این واقعیت کنار بیاد که آدمهای مختلف سلایق مختلفی دارن وهمیشه آماده شنیدن نظرات کاملا جدید باشه. از اون طرف آدم می تونه دلش گرم باشه که اگر هرچقدر هم تلاش کنه نمی شه رضایت همه رو جلب کنه و برای همین با انتقاد یا اعتراض موردی از خودش نا امید نشه...

همین نگاه هم باعث شده برخلاف اینکه تو بحثهای اعتقادی معمولا خیلی جدی می خوام درباره درست و غلط بودن یه نظر نتیجه گیری کنم تو خیلی چیزایی که تو زندگی روزمره سرش بحث می شه اصلا نمی تونم موضع قاطعی داشته باشم چون همش فکر می کنم خوب مثلا این دو تا نظر مال دو تا سلیقه هست که هیچکدومش مطلقا درست یا غلط نیست و می تونه هرکدوم به مزاق یک نفر خوش بیاد و جفتش هم دلیل محکمی در اثبات یا ردش نداریم و اساسا در حدی نیست که بشه گفت قطعا درسته یا غلطه. حالا از رنگ و مدل لباس و کفش و مو بگیر تا خیلی از رفتارهای روزمره زندگی و گیرهایی که خیلی موقع ها به هم از نحوه حرف زدن تا دلخوشی ها و چیزهای دیگه به هم می دیم.

و خدا گفت: ای مردم! همانا ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را در دسته ها و گروههای گوناگون قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، به راستی که گرامی ترین شما در نزد خدا پرهیزگارترین شماست - 13 حجرات

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

اونجا به اینجا!

سلام...!

ببینم شما چقدر اهل سفر هستین؟ به نظر من زندگی خودش سفر از لحظه ها به لحظه هاست که چون خیلی ظریف و با آرامش اتفاق میفته برامون عادی شده و تغییراتی که پیش میاد و سفری که در اون هستیم رو خیلی موقع ها اصلا احساس نمی کنیم.

در هر صورت ما این وبلاگ رو چند سال پیش ساخته بودیم اما بالاخره (یا به قول خودم بله خره) امروز مقدر شد رسما از اونجا کوچ کنیم بیایم اینجا! چرا؟ خوب دیگه به چند دلیل که فکر نمی کنم دونستنش به حال کسی سودی داشته باشه.

از این حرفها که بگذریم امروز داشتم به مرگ فکر می کردم... به مردن و زنده شدن... شنیدین درباره آدمهایی که معتقدن یک بار مرگ رو تجربه کردن؟ به نظر شما مثلا اگر من یا هر کس دیگه ای بگه که مرگ رو تجربه کرده برای شما که خواننده یا دوست یا آشنا هستی هیچ موضوع مهمی که در افکار و عقایدت تاثیر بذاره تلقی می شه یا صرفا گاهی آدم از سر کنجکاوی یا تنوع دوست داره از این چیزها بشنوه؟

...